اینجا همه چی درهمه:)

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

 

تو آدم بیکاری هستی در صورتیکه:

،1 عضو فیس بوک باشی!!!

،2 موبایل داشته باشی!

،4 وقتتو واسه خوندن این مطلب تلف میکنی!

 

،5 نفهمیدی تو این مطلب شماره 3 وجودنداره؟!!


 

،7 الان چک کردی ببینی که شماره 3 هست یا نه؟!

 

،8شماره 6 کجاست؟!!

 

، 9 حالا لبخند میزنی؟!!

 

 

،10 شماره 1 کجاست؟

 

،11 هه هه رفتی چک کنی ببینی شماره 1 هست ؟

حالا خداییش فکر میکنی آدم بیکاری نیستی؟


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ جمعه 26 / 7 / 1391برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

بچه ها چن وقتیه نظر نمیدین. بی معرفت شدین . واقعا که از شما انتظار نداشتم. منو  فراموش کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ جمعه 26 / 7 / 1391برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

 

 

باز هم ترانه های ناتمام

 

 سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم

 

 چه می کند این پاییز با دلم!

 

 عجب حال و هوای عاشقانه ایست

 

 این روزهای خنک پاییزی

 

 نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد

 

 هر چند صبح تنهایی ست

 

 و آفتاب کوچک ظهرهایش

 

 با تمام نبودنت

 

 دلتنگی غروب غمناکش

 

 و سکوت دلگیر شب هایی که:

 

 جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند

 

 و این پاییز چه می کند با دل من!

 

 یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد

 

 و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم

 

 من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!

 اما به ندیدن تو...

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ سه شنبه 16 / 7 / 1391برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

يکروز تصميم گرفت ميزان علاقه ای که دامادهايش به او دارند را

ارزيابی کند.

يکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر

قدم ميزدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون

استخر انداخت.

دامادش فوراً شيرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکينگ خانه داماد بود و روی

شيشه اش

نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همين کار را با داماد دومش هم کرد و اين بار هم داماد فوراً

شيرجه رفت

توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز يک ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت که

روی شيشه اش

نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخری رسيد.

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت

اما داماد از جايش تکان نخورد او پيش خود فکر کرد وقتش رسيده که

اين پيرزن از

دنيا برود پس چرا من خودم را به خطر بياندازم؟

همين طور ايستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح يک ماشين بی ام ‌و آخرين مدل جلوی پارکينگ خانه داماد

سوم بود

که روی شيشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»

 

 

 

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ جمعه 5 / 7 / 1391برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥



طراح : صـ♥ـدفــ