اینجا همه چی درهمه:)

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح


اگر قیافه معلم تکراری است و صدایش روی اعصاب است.

اگر می خواهید زودتر زمان بگذرد و از شما درس پرسیده نشود. (خصوصا اگر اول یا آخر دفترنمره اسمتان باشد که احتمال پرسیده شدن درس از شما بسیار زیاد است.)

اگر می خواهید از امتحان فرار کنید و آنقدر معلم را بپیچانید که بی خیال امتحان شود.

اگر می خواهید در کل یک زنگ را هدر دهید حال به هر دلیلی، شاید فقط به این خاطر که شما مرض دارید و می خواهید معلم بیچاره را حرص دهید. راه های زیر به شما پیشنهاد می شود، کارشناسان خبره معلم آزاری آنها را تأیید کرده اند!

1- از همان ابتدا معلم هر چه می گوید شما تکرار کنید و روی آنها تأکید کنید بی خودی هم سرتان را تکان دهید. با این روش معلم را دق مرگ می کنید. حتی این روش طلایی تا مقاطع بالاتر یعنی در دانشگاه و برای اساتید محترم هم کارساز است.

2- یک چیز مهم روز امتحان در کلاس گم شود. مثلا تخته پاک کن. اگر دفتر نمره باشد که حرف ندارد. آن روز همه چیز لغو می شود. از همه مهمتر اینکه اعصاب معلم خورد می شود.

3- اگر آن روز یک امتحان بسیار بسیار مهم دارید که معلم قبلا خیلی تأکید داشته است حتما آن روز امتحان می گیرد، قبل از آغاز امتحان با یک تبانی دسته جمعی همگی مرتبا در مورد مباحث درس از معلم سوال بپرسید. آنقدر سوال های نامربوط بپرسید جوری که معلم احساس کند شما بدجوری در آن درس تعطیل هستید و خودش کم کم به این نتیجه برسد که امتحان نگیرد. این روش از آن روش هایی است که تا سال های سال کاربرد دارد حتی در دانشگاه

- جلوی معلمتان از معلم سال قبل تعریف کنید. برای حرص درآوردن بسیار روش خوبیست. البته توصیه می شود که این کار را آخر سال انجام دهید چون اول سال ممکن است کار دستتان بدهد و تا آخر سال معلمتان چشم دیدن شما را نداشته باشد.


5- موقعی که معلم مشغول نوشتن مطالب روی تخته است پشت سرش شکلک درآورید تا در کلاس همهمه شود. تا معلم برگشت همگی بچه های خوبی شوید. بدجوری اعصاب معلم را به هم می ریزد. یادش می رود چه می خواست درس بدهد.

6- کشیدن نقاشی هایی که شبیه معلمتان هست خیلی کارساز است. البته می شود به صورت ناشناس با گچ روی دیوار این نقاشی ها را کشید. بدجوری معلم را درگیر می کند و اعصابش را به هم می ریزد. مثلا کشیدن میمونک چی توز برای معلمی که یک شباهت هایی دارد دیگر! این هم تجربه شده است و تا مدتها یک معلم را حسابی سر کار گذاشت!

7- بی خودی سرفه کردن سر کلاس هم موثر است. مخصوصا سر کلاس معلم هایی که خیلی خشک و بی جنبه هستند راهکار خوبی است. همگی دسته جمعی می توانید صدای صاف کردن صدا را با گلو در بیاورید و یا هی الکی آه بکشید. 

خب حالا منتظر نظرای خوشملم. ادامه داره.برین بخونین.


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ شنبه 22 / 5 / 1392برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

کاشکی یکی پیدا میشد

وقتی میدیدگلوت ابریه و چشات بارون،

جای اینکه بپرسه چته؟؟چی شده؟؟

محکم بغلت کنه و بگه گریه کن......


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ شنبه 22 / 5 / 1392برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

وای خدا.. ما رو از دستِ دخترا نجات بده

VBIran Pro


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ شنبه 22 / 5 / 1392برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

همسر: چکار میکنی بعد اینکه من بمیرم؟ میری زن دیگه میگیری؟ 
شوهر: قطعا نه!
همسر: چرا که نه؟ دوست نداری دوباره متاهل بشی؟
شوهر: خوب معلومه که میخوام
همسر: خوب چرا پس نمیخوای دوباره ازدواج کنی؟
شوهر: باشه باشه دوباره ازدواج میکنم
همسر: ازدواج میکنی واقعا؟
شوهر: ……!؟

لفطا به ادامه هم برین. خعلی باحالههههههههههه. 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ چهار شنبه 14 / 5 / 1392برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

نظر بدین که میخوام بفهمم چه طورین.


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 12 / 5 / 1392برچسب:, 14 بـ ه دستانــ saba ♥

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... 

اون همیشه مایه خجالت من بود؛ اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.

یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره؛خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟ روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم

.روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت: هووو، مامان تو فقط یک چشم داره! فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش زمین دهن وا میکرد ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد.

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم؛ احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت؛ دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم.

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی...از زندگی، بچه هاو آسایشی که داشتم خوشحال بودم؛

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من؛ اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو.

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که: چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر؟ چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟! گم شو از اینجا! همین حالا.

اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام؛ مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد...

یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی، همسایه ها گفتن که اون مرده...ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم!

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بِدَن:

«ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.

منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم.

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا؛ 

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم،

خیلی متاسفم...

آخه میدونی ...

وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی؛ 

به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم... 

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو.

برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه...

با همه عشق و علاقه من به تو.

مادرت»

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 5 / 5 / 1392برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

دبیرستان که بودیم یکی از دوستام عادت داشت سر کلاس کفش ــاشو در بیاره و پاشو به میز تکیه بده...

بچه ها یه بار کفش ــاشو بر داشتن و میز به میز پرتاب کردن تا رسید به میز جلو.....

یکی از همکلاسیام هم انداخت زیر میز معلم....

بعد از چند دقیقه معلم اسم دوستمونو صدا زد بره پای تخته....

ولی دوستم دید کفش ــاش نیست به معلم گفت نمی دونم کفش ــمو کی دزدیده....

معلم هم گفت ببین زیر میز کدوم خریه ؛ که من بلند گفتم زیر خودتونـــــــــه....

کل کلاس منفجر شد....☺


منم از کلاس اخــــــــــراج شدم ..... والا معلما عقده ای شدن به خدا خودش گفتاااااااا مهر شدهمهر شده

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 5 / 5 / 1392برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥



طراح : صـ♥ـدفــ