اینجا همه چی درهمه:)

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

 


 سلام و صلوات به روح تمام مسافرین عزیز!

 

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ پنج شنبه 29 / 4 / 1391برچسب:, 11 بـ ه دستانــ saba ♥

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای

اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین ، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت : سلام ! رییس پرسید : بابا خونس ؟ صدای کوچک

نجواکنان گفت : بله ! رییس گفت می تونم با او صحبت کنم ؟ کودکی خیلی آهسته گفت : نه

!!!! رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند

، گفت : مامانت اونجاس ؟ کودک جواب داد : بله !!! رییس به سرعت گفت : می تونم با او

صحبت کنم ؟ دوباره صدای کوچک گفت : نه !!!

رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید :  

آیا کس دیگری آنجا هست ؟ کودک زمزمه کنان پاسخ داد : بله ، یک پلیس !


رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند ، پرسید : آیا می

تونم با پلیس صحبت کنم ؟ کودک خیلی آهسته پاسخ داد : نه ، او مشغول است ؟ رییس گفت

: مشغول چه کاری است ؟ کودک همان طور آهسته باز جواب داد : مشغول صحبت با مامان و

بابا و آتش نشان. رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از

آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید : «این چه صدایی است ؟ صدای ظریف و

آهسته کودک پاسخ گفت : یک هلی کوپتر !!!

رییس بسیار آشفته و نگران پرسید : آنجا چه خبر است ؟ کودک با همان صدای بسیار آهسته

که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد : گروه جست و جو همین الان از

هلی کوپتر پیاده شدند. رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود ، نگران و حتی کمی

لرزان پرسید : آنها دنبال چی می گردند ؟ کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و

نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد : من !!!!!!!


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ پنج شنبه 22 / 4 / 1391برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا

سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟ طرف جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به

اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف

با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه ! به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون

هواپیما که نشون دادی مال منه !!!


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ پنج شنبه 22 / 4 / 1391برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

 

مردی دیروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او

بود.

سلام بابا ! یك سئوال از شما بپرسم ؟


- بله حتماً.چه سئوالی؟


- بابا ! شما برای هرساعت كار چقدر پول می گیرید؟


مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میكنی؟


- فقط میخواهم بدانم.


- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار


پسر كوچك در حالی كه سرش پائین بود آه كشید. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : میشود10 دلار


به من قرض بدهید ؟


مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود كه پولی برای


خریدن یك اسباب بازی مزخرف از من بگیری كاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فكر


كن كه چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت كارمی كنم و برای چنین رفتارهای


كودكانه وقت ندارم.


پسر كوچك‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.


مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای


گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی كند؟


بعد از حدود یك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شاید با پسر كوچكش خیلی تند وخشن


رفتار كرده است. شاید واقعآ چیزی بوده كه او برای خریدنش به 10 دلار نیازداشته است.


به خصوص اینكه خیلی كم پیش می آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.


مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.


- خوابی پسرم ؟


- نه پدر ، بیدارم.


- من فكر كردم شاید با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی

هایم را سر تو خالی كردم. بیا این 10 دلاری كه خواسته بودی.


پسر كوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر

چند اسكناس مچاله شده در آورد.


مرد وقتی دید پسر كوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با


این كه خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول كردی؟


پسر كوچولو پاسخ داد: برای اینكه پولم كافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا


می توانم یك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟

 

من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ پنج شنبه 22 / 4 / 1391برچسب:, 12 بـ ه دستانــ saba ♥

 

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل
عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ چهار شنبه 19 / 4 / 1391برچسب:, 10 بـ ه دستانــ saba ♥

ضعیف ترین کلمه حسرت است ،آن را نخور . سست ترین کلمه غرور است ،بشکنش. لطیف ترین کلمه لبخند است ،

آن را حفظ کن. صمیمی ترین کلمه دوست است,او را فراموش نکن


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ سه شنبه 11 / 4 / 1391برچسب:, 13 بـ ه دستانــ saba ♥

خواستم فراموشت کنم ، اما خیالت نمیذاشت. به غیر دیوونه شدن ، راهی جلو پام نبود.



برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 12 بـ ه دستانــ saba ♥

داشتم تو جاده می رفتم که چشمم افتاد به یک تابلو که روش نوشته بود:

دوست داشتن دل می خواد نه دلیل


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 12 بـ ه دستانــ saba ♥

سعی کن غرورت رو بخاطر کسی که دوسش داری

از دست بدی ولی مواظب باش 

بخاطر غرورت کسی رو که دوسش داری از دست ندی

 

 

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 12 بـ ه دستانــ saba ♥

       

   یک نفر ..... یک جایی..... تمام رویاهاش لبخند توست و زمانی که به تو فکر می‌کنه

 

 


             احساس می‌کنه که زندگی واقعا با ارزشه پس هرگاه احساس تنهایی کردی این

 

 


        
   حقیقت رو به خاطر داشته باش یک نفر ..... یک جایی..... در حال فکر کردن به توست

 

 

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 12 بـ ه دستانــ saba ♥

نمی دانم امروزباز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظه زندگی.چند صباحی

است که دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوی فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خریدم روزگاری

بود که تنهاییم را با مرغان آسمان تقسیم می نمودم و همراه با بارش باران دل تنهایم را نوازش

می کردم تا اینکه نامت را شنیدم و همانا عشق بزرگت را با دنیای تنهاییم  تعویض نمودم مهربانا

اگر روزی یاد من در قلبت از بین رفت شکایتی ندارم زیرا یاد تو را با خود همراه دارم


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 11 بـ ه دستانــ saba ♥

امروز آسمان شهر من پر بود از سپیدی و آسمان چشمانم پر بود از دلتنگی من برای تو و نمیدانم تو با کدام قطره ی اشک از چشمانم خواهی افتاد...

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 11 بـ ه دستانــ saba ♥

می دونی چرا رنگ غروب سرخه؟ چون خورشید وقتی می بینه من وتو با هم دوستیم آتیش می گیره

 


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 11 بـ ه دستانــ saba ♥

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.
پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…
             ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ یک شنبه 9 / 4 / 1391برچسب:, 11 بـ ه دستانــ saba ♥

 

گم کردن قلم = بی قلم ماندن

بی قلم ماندن = مطالعه نکردن

مطالعه نکردن= رفوزه شدن

رفوزه شدن = دیپلم نگرفتن

دیپلم نگرفتن= کار پیدا نکردن

کار پیدا نکردن = پول در نیاوردن

پول در نیاوردن= بی غذا موندن

بی غذا موندن=لاغر مردنی شدن

لاغرمردنی شدن= زشت شدن

زشت شدن = بی عشق موندن

بی عشق موندن= ازدواج نکردن

ازدواج نکردن = بچه نداشتن

بچه نداشتن = تنهایی

تنهایی= افسردگی

افسردگی = بیماری

بیماری = مرگ

             نتیجه اخلاقی:حواست به قلمت باشه و اون رو گم نکن وگرنه خواهی مرد!


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ سه شنبه 4 / 4 / 1391برچسب:, 10 بـ ه دستانــ saba ♥

 

 

شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم

 

به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟

                          میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم!


برچسب‌ها: ... ادامـ ه حرفـامـ ...
♥ دو شنبه 3 / 4 / 1391برچسب:, 22 بـ ه دستانــ saba ♥



طراح : صـ♥ـدفــ